زبانحال عبدالله بن حسن علیهالسلام قبل از شهادت
ابن الـکـریـمـم و پـسـرِ شـاهِ بیحـرم از خـیـمـه آمـدم به تـمـاشـایِ دلـبـرم من از تبارِ شیرِ جـمل هستم ای سپاه ده سالهام ولی ز رگ و خونِ حیدرم خـالـی کـنـیـد دورِ بزرگِ قـبـیـلـه را تعـظـیم کن سـپاه، به این شاهِ محترم خـونِ حـسن میانِ رگـم مـوج میزند گـردن زده دشـمـن دون را بـــرادرم از خـیـمه پـابـرهـنه دویدم به قـتـلگاه افـتـاده شـاه رویِ زمـین در بـرابـرم تا استخوانِ بازوی من بیهوا شکست بـیاخــتــیـار نـالـه زدم وای مــادرم تا آمـدم بـغـل کُـنـمـت حـرمـله رسید پاشیده شد به ضربۀ یک تیر، حنجرم ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربهها اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما باجـانِ فـاطـمه که چـنـین تا نمیکنند جـان دادنِ غـریب تـمـاشـا نمیکـنـند زهـرا نـشـسـته گوشۀ گـودالِ قـتلگاه بـا حـالِ مـادر از چه مـدارا نمیکنند خـالی کـنـید دورِ عـمویِ غـریب من دورِ کـسی که هـلهـلـه برپـا نمیکنند یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو پـهـنایِ نـیـزه را به گـلو جا نمیکنند در پیشِ چشم عمه رها کن محاسنش شیب الخضیب را همه معنا نمیکنند آقـایِ عـالـم است؛ بـرهـنه نکن تنـش بـر بُـردنِ لــبــاس تَــقَـلا نـمـیکـنـنـد ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربهها اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما |